ای که آرامم تویی جانم تویی درد و درمانم تویی.
خبرت هست دراین سردی فصل یا دراین غربت تلخ.نفسم تنگ و دلم تنگ تر است؟
آری هریاد تو بر لوح دلم سیلی از اشک روان میسازد .
هجرت ای درمان من ،همچو انبوه کلاغان سیاه ماتمی بر دم محزون دلم اندازد
لحظه ای لبخندت .،.آن همه نور که در صدف چشمانت، دل هر رهگذری را ببرد،تو ندانی که مرا به تجلی گه اسرار دلت بی محابا فرا میخواند.
لحظه ای بودن تو، آری آن واژه به واژه حرف مهمان لبت ،تو ندانی که نفسهای من است.
با نفس های قشنگت جام گلرنگ جهان را هدیه ای باز ببخشند:
عطری از هر گل مریم
شاخه ای از گل سرخ
سبدی از پر طاووس سفید
یا که آواز قناری لب حوض.
ای که هر یاد نگاهت همه درمان من است .تو هوای دل بیمار مرا هم داری؟؟؟
درباره این سایت